هرکس باید یکددهکده داشته باشد
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
هرکس باید یکددهکده داشته باشد
نوشته شده در 2 دی 1395
بازدید : 323
نویسنده : فاراب
هرکس باید یک دهکده داشته باشد

مثل فندقستان

هروقت خواست خیالش یا خودش

یا مجازش یا حقیقتش را لمس کند

هروقت خواست گله اش را هی کند

به صحرا برود گله اش را چرا ببرد

گاهی در شولای چوپانها بخوابد

نی زدن هایشان را گوش دهد

هرکس باید  دهکده اش یک ییلاق داشته باشد 

پایین دهکده اش یک قشلاق

کنارش شاهرودی داشته باشد 

هرکس باید دهکده اش مثل فندقستان یک ارزانی داشته باشد

پر از جنگل ارس

یک نیاوک داشته باشد مرغزار مرغان هوا

کوههایی داشته باشد

که باد در دره هایش بپیچد

خیلی از ما خالی از فندقستانیم

تهی از دهکده

تهی از نارون خالی از درختان تبریزی

تهی از انارها وانجیرهاو فندقها

خیلی از ما گله هامان را گرگ زده

خالی از کوهیم

چوپانهای درونمان خاموشند

سگ  های درونمان معدوم

نی های لال مفقود

عقیم ترین کلام صدای باد است

که دیگر نستعلیق ابر هارا

هاشور نمیزند

دهکده های مفقود در دلهای مجهول

لیقه های شب در اندوه باد میلولد

شب ها مفقود میشوند در صبحی که خورشید را گم کرده است

کتریهای بر اجاق سنگی بر کوهی جشن غزلهای هشیاری را دم میآورند

چگونه میشود در دل فندقستانی نداشت

انگاه عاشق بود

اگر فندقستان یا دهکده ای در دل ندارید

بدانید گرگهایی روزی درونوتورا دریده اند

بره های تو را برده اند

سگهای تورا فروخته اند

کوه های تورا معدوم کرده اند

درختان سایه هایشان الواح فشرده ی شبها شده اند

برخیز

به کوهستان عشق برو

بره ی ازجنس مهربانی

سگی از جنس بیداری

چوپانی و نیی از جنس هوشیاری

بیاور

مزرعه کوچک دلت  را کشت کن

فندقها.گردوها .انارها.چنارها سپیدارها

مخصوصا غزلها ومثنویها

بزودی

شعر میشود جهان تو

شعمور میشود جان تو

نور میشود

علفهای تو

بوی باران وبهار تنت را پر خواهد کرد

گله ها در درونت راه میافتند

گلهای درونت

هاشوردره های ذهنت میشوند

 

فندقستانی میگفت

فاراب

نی های ما بوی نفاق نداشت

دره هایما بوی نزاع نداشت

چنارهای ما

از ایستادن خسته نمیشدند

چه زمزه میکنی

که خستگی به مشام باغ خورده است

کوله ی شعرهایت را بردار

برو

........ ..................

مثنوی.........................................

نیلبکها همه شاعر هستتند

چشمه ها مان که مسافر هستند

دلمان پیش دل عنقا هاست

کوه هم جایگه درنا هاست

سارها شاعر تبریزیها

زاعها نغمه پاییزیها

ما به کوه رمه عادت داریم

ما به چوپان همه عادت داریم

گرگها گله ما رابردند

هرچه داریم همینها خوردند

ابرها طاقت ما میدانند

کو ها ساعت ما میدانند

ساعت گله بیداری ما

ساعت آخر بیماری ما

ماشب نشئه آخر هستیم

باز گفتند که کافر هستیم

رمه گفتند دمکراسی ماست

نه که یک گله احساسی ماست

دل به جمهوری دریاز زدیم

هرچه حق بود به ایجاز زدیم

تشت میکرد قلم در قانون

خون فزون شد دراین پیرامون

گله با واژه قانون خونین

گرگها حامل قانون در دین

سگ در این شایعه ها گم میشد

گرگ میشد نه مردم میشد

رقص باد وعلف و رود تمام

ازدرو کردن دل زود تمام

 

فاراب






مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: